« قدرداني يوسف ( عليه السلام ) از الطاف الهي در رفع شدايد زندان و جدايي از خانواده؛ و شكرگزاري او به خاطر نعمات ايتاء ملك و تعليم تأويل احاديث؛ و دعاي ايشان براي مسلمان ماندن و ملحق شدن به صالحان؛
در پي تحقق محسوس تأويل رؤيايشان در صحنه به سجده افتادن پدر و مادر و و مادر برادران براي ايشان »
9-2-1- هم بستگي ظاهري كلام هاي فصل
هم بستگي كلام هاي اين فصل از قِبَل وحدت موضوعي آن آشكار است، اما در ادامه، توضيحاتي براي بررسي ساختار اين داستان ارائه مي شود:
هم بستگي كلام اول و هشتم با يكديگر و با كلام هاي مياني: نخستين كلام اين فصل، يعني همان كلام آغازين داستان، به لحاظ محتوايي و اسلوب بياني، با كلام هاي ديگر متفاوت و به نوعي طليعه كل داستان است. آيات اين كلام، از بازگو كردن رؤيايي توسط يوسف ( عليه السلام ) براي پدر خبر مي دهد: « إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ ... »؛ رؤيايي كه بنابر تأويل پدرش، بيانگر اراده خاص پروردگار، براي اجتباء يوسف ( عليه السلام )، تعليم تأويل احاديث به ايشان و اتمام نعمت بر آن حضرت و آل يعقوب ( عليه السلام ) است. در طول داستان، از تحقق اين اراده ربوبي خبر داده مي شود، تا جايي كه در آخرين كلام اين داستان، يوسف ( عليه السلام ) مي فرمايد: « َيا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ... » بدين ترتيب روشن شد كه كلام انتهايي داستان نيز همانند كلام نخست، با ساير كلامها متفاوت و به نحوي خاتمه كل داستان است. بنابراين كلام نخست و كلام آخر، درباره رؤياي حاكي از اراده خدا و تحقق عيني آن و به منزله طليعه و خاتمه كل داستان است و كلام هاي مياني، شرح تحقق اراده خدا درباره يوسف ( عليه السلام ) است.
چنانكه گفته شد، اراده خداي سبحان درباره يوسف ( عليه السلام )، داراي سه بخش بوده است: اجتباء، تعليم تأويل احاديث و اتمام نعمت بر او و آل يعقوب ( عليه السلام )؛ كلام هاي مياني داستان نيز بر همين اساس، قابل تقسيم است: آيات 7 تا 22، كلام تنها، ناظر به رفع موانع اراده اجتباء؛ آيات 23 تا 57، قول او با سه كلام، ناظر به فراهم سازي زمينه تأويل احاديث؛ و آيات 58 تا 99، و قول دوم با دو كلام، ناظر به اتمام نعمت بر يوسف ( عليه السلام ) و آل يعقوب ( عليه السلام ) است. در ادامه، هم بستگي كلام ها در هر يك از اين قول ها و پس از آن هم بستگي ميان تك كلام و دو قول مزبور توضيح داده خواهد شد. إن شاء الله تعالي.
هم بستگي كلام هاي سوم تا پنجم در اويل قول:
1. سير اين كلامها از كيد همسر عزيز براي آلوده ساختن دامن پاك حضرت يوسف ( عليه السلام ) آغاز شده و پس از آن، با شرح به زندان انداختن آن حضرت با هدف خار كردن و ادامه يافته و با نجات و رهايي ايشان و تكيه زدن او بر مسند عزت، خاتمه يافته است.
2. تكرار واژه هاي مربوط به « مراوده »: « وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا »، « هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي »، « تُرَاوِدُ فَتَاهَا »، « لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ »، « مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ »، « أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ »
3. تكرار واژه « كيد » در حال اضافه به ضمير جمع مؤنث: « قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ »، « وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ »، « فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ »، « إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ »
4. تكرار واژه « سجن »: « مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ »، « وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ »، « قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ »، « ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ »، « وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ »، « فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ »
هم بستگي كلام هاي ششم و هفتم در دومين قول: هم بستگي اين كلام ها بسيار روشن است، تا جايي كه گمان وحدت سياق آنها بعيد نيست.
هم بستگي كلام و دو قول مياني: پيش از اين توضيح داده شد كه اين سه مقطع، سه برگ از تاريخ سرگذشت يوسف ( عليه السلام ) براي تحقق سه اراده خداي سبحان درباره اوست.
10-2-1- هماهنگي غرضي كلام هاي فصل
پيش از اين روشن شد كه كلام اول اين فصل، به منزله طليعه آن و مبين رؤياي حاكي از اراده پروردگار سبحان درباره يوسف ( عليه السلام ) است؛ و كلام آخرش، به منزله خاتمه آن و گوياي تحقق تأويل رؤياي پيش گفته، يعني اراده خدا درباره يوسف ( عليه السلام ) است؛ و كلام هاي مياني نيز در سه مقطع ( يك كلام و دو قول ) شرح تحقق اراده خدا درباره ايشان است. بر اين اساس هماهنگي اجزاء اين فصل ( طليعه و خاتمه و يك كلام و دو قول مياني ) را بايد در راستاي تحقق اراده خداي سبحان درباره يوسف ( عليه السلام ) جستجو كرد. اين مقوله از دو جهت قابل بررسي است: نخست، ولايت خدا بر يوسف ( عليه السلام )، به عنوان علت فاعلي تحقق اراده ربوبي؛ و دوم، پذيرش ولايت خدا از جانب يوسف ( عليه السلام )، به عنوان علت قابلي تحقق اراده ربوبي. اين دو جهت به موازات يكديگر در داستان پيش رفته است، اما در يك وزان نيست. در ادامه، جهات مذكور و پس از آن، اصالي و تبعي بودن هر يك، تبيين خواهد شد:
1. ولايت خدا بر يوسف ( عليه السلام ) به عنوان علت فاعلي تحقق اراده ربوبي:
* كلام نخست ( طليعه داستان ): در اين آيات مي خوانيم كه خداي سبحان، اراده خويش درباره يوسف ( عليه السلام ) را در رؤيايي صادقه به او نشان مي دهد و پدر ايشان، حضرت يعقوب ( عليه السلام )، به اذن خدا از تأويل رؤياي فرزندش اين گونه خبر مي دهد: « وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ »؛ عنوان اين كلام، از جهت مذكور، چنين خبر داده است: « اراده پروردگار عليم حكيم نسبت به اجتباء يوسف ( عليه السلام )، تعليم علم تأويل احاديث به او و اتمام نعمت بر او و آل يعقوب (علي السلام )؛ و نگراني حضرت يعقوب ( عليه السلام ) از نيرنگ برادران يوسف ( عليه السلام ) »
* كلام دوم: اين كلام، نخستين مقطع از تحقق اراده خدا درباره يوسف ( عليه السلام ) است. برادرانش به او حسد ورزيده و خواستند با دور كردن وي از بستر رشد و اعتلا ( دامان حضرت يعقوب، عليه السلام )، از تحقق اراده خدا درباره او جلوگيري كنند، اما امر خدا غالب شد و بستر رشد و اعتلاي يوسف ( عليه السلام ) را فراهم كرد و بدين ترتيب يوسف ( عليه السلام ) از قعر چاه به كاخ عزيز مصر قدم نهاد: « لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ ... و وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ »؛ عنوان اين كلام هم از جهت مذكور چنين خبر داده است: « غلبه امر خدا در تبديل توطئه برادران يوسف ( عليه السلام ) براي دور كردن او از بستر اعتلاء، به مقدمه اي براي فراهم سازي بستر اجتباء يوسف ( عليه السلام ) به پاس احسانش »
* كلامهاي سوم تا پنجم ( قول اول ): اين سه كلام، دومين مقطع از تحقق اراده خدا درباره يوسف ( عليه السلام ) است. زليخا و برخي ديگر از زنان مصر خواستند يوسف ( عليه السلام ) را از طريق صواب خارج كرده و مطيع امر خويش سازند، اما خداي سبحان او را ياري كرد و از اين شر بزرگ نجات داد: « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ... فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »؛ آنان در توطئه اي ديگر او را متهم كرده و زمينه تحقير و زنداني شدن وي را فراهم ساختند، اما خداي سبحان به وي علم تأويل احاديث آموخت و از همين طريق، امر او را از اتهام سوء و كنج زندان تا آبرو و تكيه زدن بر مسند عزت مصر تدبير كرد: « قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ... وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ »؛ با توجه به جهت مذكور و اغراض كلام هاي سه گانه، عنوان متناسب با غرض اين قول، عبارت است از: « تدبير پروردگار در نجات يوسف ( عليه السلام ) از شر زنان و زندان ( توطئه زنان براي بي آبرو كردن و تحقير كردن ) » يادآوري مي شود كه اين عنوان موقت است و پس از بررسي جهت دوم، تكميل خواهد شد. إن شاء الله تعالي.
* كلام هاي ششم و هفتم ( قول دوم ): اين دو كلام، سومين و آخرين مقطع از تحقق اراده خدا درباره يوسف ( عليه السلام ) است. علم خدادادي يوسف ( عليه السلام ) به تأويل احاديث و عزت الهي او در مصر، موقعيتي را فراهم ساخت كه بتواند با اذن خداي سبحان، خاندان خويش اعم از پدر و مادر و برادرانش را گرد خويش جمع كرده و خود، وسيله تحقق سومين مرحله از اراده خدا درباره خود ( يعني اتمام نعمت بر او آل يعقوب، عليه السلام ) گردد: « قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ ... فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ »؛ با توجه به جهت مذكور و اغراض دو كلام، عنوان متناسب با غرض اين قول عبارت است از: « تدبير خدا در موفق ساختن يوسف ( عليه السلام ) براي گرد آوردن خاندانش در نزد خويش » يادآوري مي شود كه اين عنوان موقت است و پس از بررسي جهت دوم، تكميل خواهد شد. إن شاء الله تعالي.
* كلام هشتم ( خاتمه داستان ): در اين آيات، تأويل رؤياي صادقه يوسف ( عليه السلام ) به طور محسوس مشاهده شده و الطاف خدا در تحقق اراده اش درباره يوسف ( عليه السلام ) از زبان ايشان شنيده مي شود و به ولايت خدا درباره ايشان تصريح مي گردد: « وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ »؛ عنوان اين كلام از جهت مذكور چنين خبر مي دهد: « قدرداني يوسف ( عليه السلام ) از الطاف الهي در رفع شدايد و زندان و جدايي از خانواده؛ و شكرگذاري او به خاطر نعمات ايتاء ملك و تعليم تأويل احاديث؛ و دعاي ايشان براي مسلمان ماندن و ملحق شدن به صالحان؛ در پي تحقق محسوس تأويل رؤيايشان در صحنه به سجده افتادن پدر و مادر و مادر برادران براي ايشان »
2. پذيرش ولايت خدا از جانب يوسف ( عليه السلام ) به عنوان علت قابلي تحقق اراده ربوبي:
* كلام نخست ( طليعه داستان ): در آيات اين كلام، به نقش يوسف ( عليه السلام )، اشاره نشده است.
* كلام دوم: طبق آيات اين كلام، برادران خواستند مانع رشد و اعتلاي الهي يوسف ( عليه السلام ) گردند، ولي امر خدا غالب شد و يوسف ( عليه السلام ) در بستر رشد و اعتلا قرار گرفت و در زمان مقتضي و به جزاي احسانش، مجتباي خدا شد: « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ »؛ عنوان اين كلام از جهت مذكور اينگونه خبر مي دهد: « غلبه امر خدا در تبديل توطئه برادران يوسف ( عليه السلام ) براي دوركردن او از بستر اعتلاء، به مقدمه اي براي فراهم سازي بستر اجتباء يوسف ( عليه السلام ) به پاس احسانش »
* كلامهاي سوم تا پنجم ( قول اول ): نقش يوسف ( عليه السلام ) در تحقق دومين مرحله اراده خداي سبحان درباره او، بدين صورت مطرح شده است: « قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ ... نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ... رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ ... ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ... وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ »؛ بر اساس اين آيات، پناه بردن به خدا از شر سوء، صبر بر زندان، احسان، ايمان به توحيد و دوري از شرك، امانتداري، پاك دامني و تقوا، اعمال و اوصاف يوسف ( عليه السلام ) در جلب ولايت الهي براي تدبير امر او به سمت تحقق اراده ربوبي بوده است. با توجه به جهت مذكور و اغراض كلام هاي سه گانه و غرض مستفاد از جهت نخست، عنوان متناسب با غرض اين قول، عبارت است از:
« تدبير پروردگار در نجات يوسف ( عليه السلام ) از شر زنان و زندان و رساندن او به آبرو و عزت الهي؛ به خاطر ايمان، احسان، صبر و تقواي او »
* كلامهاي ششم و هفتم ( قول دوم ): نقش يوسف ( عليه السلام ) در تحقق سومين تحقق مرحله اراده خداي سبحان درباره او بدين صورت مطرح شده است: « أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ... إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ... قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ » بر اساس اين آيات، احسان يوسف ( عليه السلام ) فضيلت رفتاري و اخلاقي او در جلب ولايت الهي دانسته شده و از زبان خود او به تقوا و صبر تفسير شده است. نكته مهم ديگر آن است كه يوسف ( عليه السلام ) در اين مرحله از تحقق اراده خدا، وسيله و واسطه تدبير خدا در امر خويش قرار گرفته است. شاهد اين ادعا آن است كه از ابتدا تا انتهاي اين قول، از تدابير يوسف ( عليه السلام ) براي گرد آوردن پدر و برادران در نزد خويش سخن گفته شده است و در جايي نيز چنين آمده است: « كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ »؛ اينك با توجه به جهت مذكور و عناوين دو كلام اين قول و غرض مستفاد از جهت نخست، متناسب با غرض اين قول عبارت است از:
« تدبير خدا در موفق ساختن يوسف ( عليه السلام ) براي گردآورن خاندانش در نزد خويش؛ به پاس احسان ( صبر و تقواي ) او »
* كلام هشتم ( خاتمه ): در اين كلام نيز همانند طليعه داستان، از نقش يوسف ( عليه السلام ) در تحقق امر الهي درباره او سخني به ميان نيامده است و تنها شاهد بيانات يوسف ( عليه السلام ) در خصوص لطف خدا به او ولايتش بر او هستيم.
اينك كه دو جهت مذكور در سوره تبيين شد، مي توان فهميد كه جهت ولايت خدا بر يوسف ( عليه السلام ) نسبت به جهت ولايت پذيري يوسف ( عليه السلام ) با ايمان و احسان، اصالت دارد، زيرا در طليعه و خاتمه داستان از ولايت پذيري يوسف ( عليه السلام ) سخني به ميان نيامده است. البته جايگاه ايمان و احسان آن حضرت به عنوان علت قابلي تحقق اراده خدا درباره ايشان محفوظ است، ولي حرف اول داستان ولايت خدا بر اوست. ولايتي كه موانع راه تحقق اراده ربوبي درباره يوسف ( عليه السلام ) را به زمينه هاي رشد او تبديل مي كرد؛ بنابراين مي توان براي تبيين جهت اصالي غرض فصل، از واژه « ولايت »؛ و براي تبيين جهت تبعي آن، از واژه « مؤمن و محسن ( متقي و صبور ) استفاده كرد. در نتيجه عنوان مناسب براي غرض اين فصل عبارت است از:
« ولايت پروردگار بر بنده مؤمن و محسنش ( يوسف متقي و صبور، عليه السلام )، در مسير تحقق اراده ربوبي درباره او ( اجتباء، تعليم تأويل احاديث، اتمام نعمت بر او آل يعقوب، عليه السلام ) »
3-1- كلام. آيات 102 تا 111
جدايي خاتمه از فصل:
بيان داستان مفصل حضت يوسف ( عليه السلام ) در آيه 101 خاتمه يافت و از ابتداي آيه 102 سيري خارج از چارچوب بياني داستان حضرت يوسف ( عليه السلام ) آغاز مي شود.
اگر پرسيده شود كه چرا با وجود اشاره به داستان يوسف ( عليه السلام ) در آيه 102، اين آيه سرآغاز سياق جديد دانسته شد، پاسخ اين است كه سير بيان داستان در آيه 101 به پايان رسيده است و آيه 102، ابتداي خطابي به پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) براي جمع بندي كاربردي داستان مفصل حضرت يوسف ( عليه السلام ) است. از سوي ديگر در آيات بعدي، قرائتي بر اتصال سياقي اين آيه شريفه با ما بعد وجود دارد كه از جمله آنها، ادامه يافتن سير خطاب و همچنين ضمير « ه » در « وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ » است. گفتني است، مرجع اين ضمير، وحي الهي مستفاد از آيه 102 است.
ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ (104) وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (105) وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ (106) أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (107) قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (109) حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)
پيوستگي آيات كلام:
آيات اين كلام، داراي دو مطلب است: مطلب نخست، آيات 102 تا 108 است كه خطاب به پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم )، از سيره تثبيت شده مشركان در اعراض از وحي خبر مي دهد و آن حضرت را به دعوتي روشن به سوي خدا و اعلان برائت از شرك توصيه مي كند؛ مطلب دوم، آيات 109 تا 111 است كه درباره حمايت خدا از رسولان و مقابله با دشمنان آنها و نقل قصه آنها در قرآن است. در ادامه، اتصال سياقي آيات درون مطالب و ارتباط سياقي مطالب اين كلام تبيين مي شود:
اتصال آيات درون مطلب نخست: متعلق ايمان در آيه 103 ( بمؤمنين ) از آيه 102 دانسته مي شود ( : با اينكه اين داستان از اخبار غيبي بود كه به تو وحي كرديم...، اما اكثر مردم ... مؤمن به وحي و از جمله اين خبر غيبي نيستند )؛ مرجع ضمير « ه » و « هو » در آيه 104 نيز، وحي مستفاد از آيه 102 است. آيات 105 و 106، بياني در سيره اعراض از آيات مشركان و در ارتباط با مسئله اعراض از آيات وحياني مذكور در آيات 102 تا 104 ( وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ ) است. آيه 107، بياني براي تهديد مشركان اعراض كننده از آيات و آيه 108، بياني براي اتمام حجت با ايشان است.
اتصال آيات درون مطلب دوم: « حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ » در آيه 110، از توابع « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم » در آيه 109 است. ضمير « هم » در آيه 111 به رسولان و اقوام آنان ( مستفاد از آيات 109 و 110 ) برمي گردد.
ارتباط سياقي مطالب كلام: مطلب نخست، درباره رسالت پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و عكس العمل قوم ايشان است و مطلب دوم، درباره رسولان الهي پيش از پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و اقوام ايشان است و معاصران اسلام را به مطالعه قصص آنان به قصد عبرت گيري دعوت كرده است.
غرض كلام:
معاني منسجم مطالب اين كلام بدين شرح است:
معني منسجم مطلب اول: محتواي اين مطلب در پنج فراز بيان شده است: فراز نخست، آيه 102 است. در اين فراز، خداي متعالي با اشاره به داستان حضرت يوسف ( عليه السلام )، آن را از اخبار غيبي دانسته است؛ فراز دوم، آيات 103 و 104 است. اين فراز، خطاب پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به بيان عدم ايمان اكثر مردم به وحي الهي، از جمله خبر غيبي داستان حضرت يوسف ( عليه السلام )، به رغم تلاش و حرص آن حضرت، آن هم بدون درخواست اجر و مزد پرداخته است؛ فراز سوم، آيات 105 و 106 است. خداي سبحان در اين آيات فرموده است كه عدم ايمان آنان به وحي و اخبار غيبي ناشي از روحيه اعراض آنان است. همانگونه كه آنان از آيات تكويني مشهود در آسمان و زمين، اعراض مي كنند و با اين روحيه اگر ايمان هم بياورند، ايماني مشركانه خواهد بود؛ فراز چهارم، آيه 107 است كه به تهديد آنان مي پردازد؛ و فراز پنجم، آيه 108 است كه به رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) مي فرمايد: تو مسير خود را آشكار ساخته و اعلام كن كه من و كساني كه تابع من هستند به سوي توحيد خالص مي خوانيم. بنابراين معناي منسجم اين مطلب عبارت است از: « عدم ايمان اكثريت به وحي الهي ( از جمله داستان حضرت يوسف عليه السلام )، ناشي از روحيه اعراضي آنان است، پس جايي براي نگراني پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نيست و ايشان بايد به روشني همگان را به سوي خدا بخواند و از شرك اعلان برائت كند. »
معني منسجم مطلب دوم: محتواي اين مطلب در دو فراز بيان شده است: فراز اول، آيات 109 و 110 است. خداي متعالي، در اين فراز با خطاب به پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) فرموده است كه قبل از ايشان نيز مرداني به عنوان رسول فرستاده شده اند و اگر قوم ايشان باور ندارند، مي توانند با مراجعه به عاقبت پيشنيان، به تعقل در اين باره بپردازند. در تمامي آن موارد، هنگامي كه رسولان از ايمان مردم نا اميد گشتند و مردم گمان كذب در وعده هاي آنان كردند، نصرت ما به ياري رسولان مي آمد و عذاب ما از مجرمان بازگردانده نمي شد؛ فراز دوم، آيه 111 است. در اين فراز، به حكمت لزوم تعقل در داستان امتهاي پيشين اشاره مي كند كه همانا باعث عبرت گيري صاحبان خرد و مايه تصديق رسالت پيامبر عصر خودشان و آشكار كننده همه حقايق مورد نياز براي سعادت مردم و همچنين موجب هدايت و رحمت براي مؤمنان است. چنانكه مشخص است، فراز نخست، شامل دعوت به سير در زمين براي مشاهده عاقبت اقوام پيشين و حمايت خدا از رسولان و عذاب مجرمان است و فراز دوم، داستان هاي قرآن كريم از انبياي الهي و اقوام پيشين را راه بي بديل مطالعه مذكور دانسته است. بنابراين معني منسجم اين مطلب، « دعوت به مطالعه حمايت خدا از رسولان و مؤمنان به ايشان و عذاب خدا نسبت به مجرمان، از طريق رجوع به قصص وحياني قرآن » است.
حال با توجه به معاني منسجم مطالب اول و دوم اين كلام، راه تشخيص غرض آن باز است: بر اساس مطلب نخست، عدم ايمان اكثريت به وحي الهي ( از جمله داستان حضرت يوسف عليه السلام ) ناشي از روحيه اعراضي آنان است و جايي براي نگراني پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نيست و ايشان بايد به روشني همگان را به سوي خدا بخواند و از شرك اعلان برائت كند؛ مطلب دوم نيز دعوت به مطالعه حمايت خدا از رسولان و مؤمنان به ايشان و عذاب خدا نسبت به مجرمان، از طريق رجوع به قصص وحياني قرآن است. بر آيند اين دو مطلب، اعلام حمايت از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و مؤمنان به ايشان و تنبيه و تهديد مشرکان و مجرمان بر اساس سنت الهي است و مطالعه قصص وحياني قرآن کريم، راه مشاهده همين سنت در طول تاريخ بشري معرفي شده است. قابل توجه است که اين آيات در انتهاي سوره يوسف ( عليه السلام ) به منزله خاتمه اي براي اين سوره است، زيرا با کل سوره در ارتباط است. بنابراين عنوان متناسب با غرض اين کلام، عبارت است از:
« خاتمه حمايت از پيامبر ( صلي الله عليه و اله و سلم ) و مؤمنان و تنبيه و تهديد مشرکان بي ايمان؛ و دعوت به مطالعه قصص قرآن ( از جمله قصه يوسف عليه السلام )، به عنوان راه مشاهده اين سنت در طول تاريخ بشري »
4-1- تناسب طليعه، فصل و خاتمه سوره مبارکه يوسف ( عليه السلام )
بخش اعظم آيات اين سوره مبارکه را داستان پر فراز و نشيب حضرت يوسف ( عليه السلام ) در بر گرفته است و تنها دو کلام ابتدا و انتهاي آن، خارج از داستان است. اما اين دو کلام نيز به منزله طليعه و خاتمه داستان است، زيرا هر دو کلام، مبين مباحث کلي مربوط به سراسر سوره است؛ آيه هاي « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ » در طليعه؛ و « ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ ... لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ » در خاتمه مؤيد اين ادعاست.
5-1- هماهنگي غرضي كل سوره
پيش از اين گفته شد كه كشف غرض در سوره هاي چند فصلي، از محدوده تدبر « 3 » خارج است، اما نظر به اينكه سوره يوسف ( عليه السلام ) تنها از يك طليعه و يك فصل و يك خاتمه تشكيل يافته است، مي توان غرض سوره را نيز بررسي و تبين كرد: با توجه به طليعه دانستيم كه قصه قرآن كريم درباره حضرت يوسف ( عليه السلام )، مصداق انزال كتاب مبين در لباس قرآن عربي، به منظور فراهم سازي امكان تعقل انسان هاست؛ آنگاه با تدبر در تك فصل سوره، يعني قصه حضرت يوسف ( عليه السلام ) از ولايت پروردگار بر بنده مؤمن و محسنش ( يوسف متقي و صبور، عليه السلام ) خبردار شديم؛ و در خاتمه با حمايت خدا از پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و مؤمنان و تنبيه و تهديد مشركان بي ايمان مواجه شديم؛ و دريافتيم كه دعوت به مطالعه قصص قرآن ( از جمله قصه يوسف عليه السلام )، به عنوان راه مشاهده اين سنت در طول تاريخ بشري است. بنابراين هدف از طرح قصه حضرت يوسف ( عليه السلام ) تنها يك اطلاع رساني درباره زندگي ايشان نيست، بلكه هدف، فراهم سازي زمينه تعقل انسانها براي درك سنت خدا در ولايت بنده مؤمن و محسن است، به گونه اي كه هيچ كس را ياراي مقابله و مانعيت در اين امر نيست. بنابراين عنوان متناسب با جهت سوره عبارت است از:
« تعقل در داستان يوسف ( عليه السلام ) براي درك سنت خدا در ولايت بنده مؤمن و محسن ( متقي و صبور ) در مسير تحقق اراده ربوبي بر او »
منبع مقاله :
طرح راهنماي مربي تدبر در سوره هاي قرآن کريم 3 و 4، دبيرخانه ي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، دبيرخانه شوراي تخصصي توسعه فرهنگ قرآني، بهار 1388
نظرات شما عزیزان: